رویِ نِی مویِ تو در باد رها افتاده
در فضا رایحهای روحفزا افتاده
سر تو میرود و پیکر تو میماند
از هم آیاتِ وجودِ تو جدا افتاده
آتش آن نیست که در خرمن پروانه زدند
آتش آن است که در خیمۀ ما افتاده
دم گودال دلم ریخت که انگشتت کو؟
حق بده خواهرت اینگونه ز پا افتاده
عاقبت دید رباب آنچه نباید میدید
آنقدر زار زده تا ز صدا افتاده
من به میل خود از اینجا نروم، میبَرَدَم
تازیانه که به جانِ تن ما افتاده
میشمارم همه طفلان حرم را دائم
وای که دخترکت باز کجا افتاده؟
زجر رفتهست سراغش که بیارد او را
آمد اما به رویش پنجه به جا افتاده
هق هقش پاسخ من شد که از او پرسیدم
دو سه دندانِ تو ای عمه چرا افتاده؟
آه از آن روز که جان از تن خواهر میرفت
سنگها بال زنان سوی برادر میرفت
آسمانها و زمین داشت به هم میپیچید
سمت گودال کسی دست به خنجر میرفت
ساعتی بعد که آتش به حرم برپا شد
همه سرها به روی نیزهی لشکر میرفت
از یتیمان حرم نیز غنیمت بردند
گوشواره که نه، گیسو پِیِ معجر میرفت
نیمه شب با عجله داشت خبر را میبرد
یک نفر در طمع جایزه با سر میرفت