بار دگر ، به بارگهت بار من فتاد
آمد مرید مرده دل ، ای هشتمین مراد
.
از شکر ، عاجزم که مرا راه داده ای
جز عجز شکر ، یاد ندارم ز اوستاد
.
من ریزه خوار خوان شما خانواده ام
خانه به دوش گشته ، ولی بوده خانه زاد
.
پایم اگر به کوی کَس و دست سوی کَس
پایم شکسته مانَد و دستم بریده باد
.
صد بار من فتادم و دستم گرفته ای
لطفت زیاد دیدم و کی می برم ز یاد
.
از من به خاک خویش زمین خورده تر مجوی
دستم بگیر ورنه ز پا خواهم اوفتاد
.
گفتم به عارفی که گدایی کجا برم
گفتا برو به توس بگو ” یا اباالجواد “
.
یک دَم اگر گدایی خود را رها کنم
آن رو ز ، من نباشم و آن دَم مرا مباد