از خیمه ها اومد،به یاری عموش
میبینه شمر چطور، رسیده روبروش
میگه چیکار داری، با تن زیر و روش
باید که برداری چکمه رو از گلوش
میشه که نعل اسب سراغ من بیاد اونو رها کنه
میشه که ساربون دست منو جای عمو جدا کنه
اما نشد اونی که من میخاستم
تنش رو مرکب خاک کربلا کرد
تنم تو گودال با عمو یکی شد
ساربونم انگشتش و جدا کرد