سراغ پرچمات را از شمیم باد میگیرم
نشان رود را از ماهی آزاد میگیرم
حرم یعنی شفا؛ یعنی همان هوی مسیحایی
که دارم دمبهدم از دوریاش، غمباد میگیرم
شفا یعنی نخ پیراهنی که غرق یوسف بود
به این امّید، من هم بوسه از فولاد میگیرم
مرا گم کرد، چشمانی که محو صحن و گنبد شد
نشانی تو را از کور مادرزاد میگیرم
به غیر از دیدنات، هر حاجتی آوردهام، رد کن
پس از دیدار، هر چیزی که لطفات داد میگیرم
من از گرد و غبار زیر جاروهای خدّامت
پس از افتادگی، پرواز را هم یاد میگیرم
نشستن با کبوترهای دستآموز تو، درس است
برای جلد بودن، رخصت از استاد میگیرم
غم تو گوهری نایاب در دنیای شادیهاست
من این دم را میان صحن گوهرشاد میگیرم
تمام صحن تو شعر است؛ از هر شعر گویاتر
نگاهاش میکنم، از شعر خود ایراد میگیرم
در سماوات، بانگ غم دادند
بیکسی را دوباره سم دادند
چه غریبی که دور از وطن است
پارهی قلب جمع «پنج تن» است
زهر را خورده است؛ پا شده است
چقدر مثل مجتبی شده است
مثل زهرای خورده بر مسمار
دست خود را گرفته بر دیوار
وسط راه میخورد به زمین
گاه و بیگاه میخورد به زمین
میرود حجره، دست و پا بزند
صورتاش را به خاکها بزند
وقت آن است، آب آب کند
مثل جدّش به خون خضاب کند
گرچه در بیکسی، نفس زده است
پسرش آخر سر آمده است
باز هم شکر، پیرهن دارد
چندتا چندتا کفن دارد
نیزهای نیست داخل دهناش
سایبان مانده است بر بدناش
خاتماش دست ساربانی نیست
دست مأمون که خیزرانی نیست
پسرش را ندیده روی عبا
قطعهقطعه نچیده روی عبا
خنجری زیر حنجرش نرسید
بین گودال، پیکرش نرسید
حجرهاش را گرفته سوز حسین
نیست روزی شبیه روز حسین