سلام بابای خستهام، چه خوب شد آخر اومدی
جامونده پیکرت کجا؟ چی شد که با سر اومدی؟
باباجون باباجون
اون که شبیه مادرت، نشسته روبروت منم
لبای من خونی میشه، هر جا رو بوسه میزنم
باباجون باباجون
گلایهای نیست، همه چی خوبه
فقط دلم برا تو آشوبه
زخمای رو لبت برا چوبه
رو نیزه از رقیه دور بودی
می دیدمت، یه پارچه نور بودی
راسته که میگن تو تنور بودی؟
تو رو خدا منو ببر بابا
غصم شده چرا باهام، یه چادر اضافی نیس
موهای رو سرم دیگه، اونقدی که ببافی نیس
خودت که میبینی
مثل مادربزرگ شده، از همه بیشتر این نوه
از بس که سیلی زدنم، گوشم دیگه نمیشنوه
خودت که میبینی
از غصه طاقتم دیگه طاقه
ببین گلت شکسته از ساقه
از شبی که افتادم از ناقه
بذار نگم چرا چشام تاره
بذار نگم چی شده گوشواره
رو میگیرم با آستین پاره
تو رو خدا منو ببر بابا