این تختهی در تیزی مسمار ندارد
این لنگهی در آتش و دیوار ندارد
از چهار غلامی که میآیند یکی هم
با حلقهی انگشتر تو کار ندارد
باران گل آمد به سرت موقع تشییع
بازاری بغداد که آزاری ندارد
آنقدر سبک گشته تنت آخر عمری
جز سلسله و پیراهنت بار ندارد
انکار اگر شد غم و دردی که کشیدی
این ساقه شکسته دیگر انکار ندارد