رسیده رزق عالم از سر خوان ابوفاضل
تبرّک میکند هر سفره از نان ابوفاضل
کسیکه اربعین تا کربلا رفتهست میداند
تمام زائران هستند مهمان ابوفاضل
چه جای غصّهخوردن هست تا وقتیکه در عالم
گرهها باز خواهد شد به دستان ابوفاضل
کمیت زندگیاش، لنگ میماند هر آن کسکه
نمیبندد دخیلش را به دامان ابوفاضل
پس از حیدر، نوشتم لا فتی الّا ابوفاضل
سپس لا سیف الّا تیغ برّان ابوفاضل
گدا از صحن او مانند سلطان میزند بیرون
که میبارد کرم از طاق ایوان ابوفاضل
برای وصف ایثار و وفای او همین بس که
شکست ابرو ولی نشکست پیمان ابوفاضل
گره در کار مشک افتاد تا بر خاک، دست افتاد
گره وا میشود تنها به دندان ابوفاضل
فقط داغ برادر را برادرمرده میداند
که زینب را در آخر کشت فقدان ابوفاضل