شیرِ این صحرایم
تشنه در دریایم
گرچه در موجِ خطر
زهرایم خوانده پسر
من عبد فاطمه ام من عبد الزهرایم
ای علمدار سپه کوه علمت
علمت کو و دو دستِ قلمت
بشریت به تو گوید تحسین
آفرین ای پسر اُم بنین
ای به خون خفته کنون در بر من
داده پیغام تو را دخترِ من
گر نشد آب میسر گردد
گو عمویم به حرم برگردد
حال برگو چه بگویم به جواب
گر ببیند نه عمو هست نه آب
عمری سید و سرور خواندی
چه شد این بار برادر خواندی
مادرت فاطمه آمد به برم
یاری ام کرد و صدا زد پسرم