به پیمبر قسم که چشم زدند!

قد و بالای حیدری ات را

نیزه ای از شکاف پهلویت

می برد عطر کوثری ات را

عمرسعد با پسرهایش

به من داغ دیده می خندید

به سر شانه هایشان می زد

به من قد خمیده می خندید

من, بریده بریده ناله زدم

او بریده بریده می خندید



مطالب مرتبط