در خود خزیده بودم ، تو بی خبر رسیدی

 

من خواب مانده بودم ، وقت سحر رسیدی 

 

حتی صدای پایت من را نکرد بیدار 

 

من منتظر نبودم ، تو از سفر رسیدی 

 

تو در زدی ولی باز ، نشنید گوشم انگار 

 

تو باز هم به داد این کور و کر رسیدی 

 

ای ماه روزه خیلی خشکیده بود چشمم 

 

اما به جای من تو با چشم تر رسیدی 

 

دیدی فرار کردم ، دیدی گریز پایم 

 

هم بیشتر دویدی ، هم بیشتر رسیدی 

 

من در گناه بودم ، نزدیک چاه بودم 

 

می خواستی نیفتم ، آسیمه سر رسیدی 

 

دست مرا گرفتی ، در روضه ام‌ نشاندی 

 

هم روضه‌خوان شدی و هم خون جگر رسیدی 

 

هر روز وقت افطار ، هر روز مثل هر بار 

 

رفتی کنار گودال از تن به سر رسیدی 

 

لب تشنه بود ارباب ای روضه خوانِ بی تاب 

 

بردار با خودت آب ، فردا اگر رسیدی



مطالب مرتبط