غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود
پشت در جان علی مرتضی افتاده بود
دست مولا بسته و بیت ولایت سوخته
آیهای از سورۀ کوثر جدا افتاده بود
گوش ناموس خدا شد پاره همچون برگ گل
گوشواره من نمیدانم کجا افتاده بود
دست قنفذ رفت بالا بازوی زهرا شکست
پای دشمن باز شد زهرا ز پا افتاده بود
مجتبی در آن میانه رنگ خود را باخته
لرزه بر جان شهید کربلا افتاده بود
فاتح خیبر برای حفظ قرآن در سکوت
کل قرآن در میان کوچهها افتاده بود
کاش ای آتش بسوزی در شرار قهر حق
هرم تو بر صورت زهرا چرا افتاده بود
مادر مظلومه میپیچید پشت در به خود
دختر معصومه زیر دست و پا افتاده بود
غیر زهرا غیر محسن غیر آتش غیر در
کس نمیداند که پشت در چهها افتاده بود
کلّ محَلّو دود گرفته
زندگی کی داره میسوزه
ما داره با ستاره میسوزه
چرا کسی آب نمیاره
هجم آتیش خیلی زیاده
شعله الان چادرو میگیره
همسایهها به چی شدن خیره
سوختن زن دیدن نداره
اینجا مگه خونهء گلها نیس
اینکه زیر پاس مگه زهرا نیس
عجب زمونهای خدایا
از جا در اومده در خونه
دیوارا هم پر از ردِ خونه
دیگه چه خونهای خدایا