میترسم از موندن تو غفلت
میترسم نمونده واسم فرصت
میترسم از لحظههای غربت
اصلا معلوم نیست اجل بهم امون بده
شاید این بنده با روسیاهی جون بده
اصلا معلوم نیست تو لحظههای آخرم
با این اعمالم بیاد آقام بالا سرم
حرف آبروم شده تنها آرزوم شده
برگردم از بیراهه ...
حالام که تو روضه ها میبینه منو آقا
کار من اشک و آه ...
اباعبدالله ...