من ضرر کردم و تو معتمد بازاری
 بار ما را نخریدند…تو برمیداری؟!

مثل طفلی که زمین خورده دویدم سویت
 آمدم گریه کنم، حوصله ام را داری؟

داغ یک بوسه دو سال است به جانم مانده
 به همین گریه مگر تازه کنم دیداری

پدرم گریه کنت بوده و آقا! من هم
 به جز از گریه برای تو ندارم کاری

کربلایم ببری یا نبری خود دانی
 بند قلاده ما را به کسی نسپاری!

غزلم در حد یک شاعر درباری نیست
 بنویسید مرا گریه کن درباری!

 



مطالب مرتبط

دلشوره شیرین
دلشوره شیرین

شنبه, 03 مهر 1400

پخش
این خیمه به اون خیمه
این خیمه به اون خیمه

چهار شنبه, 24 شهریور 1400

پخش
ای عهده دار مردم بی دست پا حسین
ای عهده دار مردم بی دست پا حسین

چهار شنبه, 15 تیر 1401

پخش