مشهد چه شکوه و کبریایی دارد
این خطّه، عجب برو بیایی دارد
هر روز در ایوانِ رضا میگویم
ایوانِ نجف، عجب صفایی دارد
سرِ ما هست و آستان نجف
چشم ما هست و آسمان نجف
ما نگفتیم غیرِ یامولا
ما نخوردیم غیرِ نان نجف
هرشب قدر، فاطمه شخصاً
داد بر دست ما امان نجف
بی نیازیم از همه، به جان رضا
با علی از همه، به جان نجف
هرکجا میروید میشنوید
بین ایرانِ ما، اذان نجف
پیش غیرش نشستنم، هیهات
که نشستیم پیش خوان نجف
من به مشهد که میرسم دارم
حسِّ بودن در آستان نجف
رو به ایوانطلا، نگاه من است
حرم مرتضی، پناه من است
کس ما مرتضیست؛ کس، علی است
تپش ما علی؛ نفس، علی است
اوّل و انتهای عمرم اوست
همهی عمر، پیش و پس علی است
اوّلین رکن؛ اوّلین شمشیر
آخرین مرد دادرس، علی است
ما ز أَتْمَمْتُ نِعْمَتی خواندیم
همه عالم کم است؛ بس، علی است
نباء و تین و انفطار و فلق
کوثر و فاطر و عبس، علی است
همه ایرانِ ما، علیجان است
از خلیجش و تا ارس، علی است
حرف ما نیست، حرف فاطمه است
که غرض، مرتضی؛ نفس، علی است
شکر؛ ممنون دست تقدیریم
با علی آمدیم و میمیریم
بعد از این كوفه ساكت و سرد است
كوفه، تلخ است؛ کوفه، پر درد است
كوفه، امشب نمیرود در خواب
كوفه گرچه عجيب نامرد است
چشمهای يتيمها پر خون
سرِ راه اميرِ شبگرد است
كاسهها خالی است از شير و
چهره از فرط گريهها زرد است
آه مادر! غريبه امشب نیست
نانِ ما را، پدر نياورده است
چند شب میشود نیامده است
آنکه با بوسه، خوابمان کرده است
جگرم سوخت؛ خونجگر شدهام
من يتيمم، يتيمتر شدهام
پيرمردی كه میرسید اينجا
مو سپيدی كه در دل شبها
رووی دوشش هميشه زخمی بود
ردّی از بارِ كيسهی خرما
در كنارِ تنور، نان میپخت
خندهاش میربود غمها را
جای بازی ما به دامنِ او
پهلوان بود و بود مركب ما
آه مادر! بگو كجا رفته؟
آه بابا! دلم گرفته بيا
چهرهاش بينِ خانه ديدن داشت
حرفهای دلش، شنيدن داشت
گفت با ما كه طعنهها نزنيد
دست رد بر من و خدا نزنيد
گريه میكرد و زيرِ لب میگفت
كه نمک، رووی زخمِ ما نزنيد
روزگاری يتيم اگر ديديد
خنده بر اشک بی صدا نزنيد
پيشِ چشمانِ دختری كوچک
سنگها را به نيزهها نزنيد
سرِ زنجیر هر طرف نکشید
عمّهاش را در آن عزا نزنيد
اف به آن روزگار و این دنیا
وامصیبت به یومِ عاشورا
وای از شهر بی وفا! ای وای
آه! ای داد ای خدا! ای وای
کودکانی که شیر نوشیدند
شیر گشتند کربلا، ای وای
نوههای علی، کتک خوردند
از همین جمعِ بیحیا، ای وای
کودکی زیرِ بوته در آتش
دختری زیر دستو پا؛ ای وای
عمّه میگفت: این عزیزِ علی است
میزنی بی هوا چرا ای وای
بچّههای یتیم را کشتند
پیرمردهای با عصا ای وای
آخر انداخت نانخورِ مولا
تکّهنان پیش بچّهها ای وای
بغض در سینه از علی دارند
چقدر کینه از علی دارند