نه صحن و گنبد، نه سایهبونی
نمونده اینجا از حرم نشونی
و قرار و صبری
رو خاکا نیست حتی یه سنگ قبری
اینجا اگه هر گوشه داره درد و داغی
اما یه روز برپا بوده صحن و رواقی
عمریه که داغی نشسته توی سینه
آل علی خیری ندیدن از مدینه
اما یه روز غوغا میشه
بازم حرم بر پا میشه
اون روزی که مهدی بیاد
صحن بقیع زیبا میشه
غرق عبادت، گرم دعا بود
روی لباش ذکر خدا خدا بود
به رسم مادر، با قلب پر درد
دعا برا اهل مدینه میکرد
یک شب سکوت ناب این خلوت شکست و
دشمن اومد با کینه و حرمت شکست و
شد غصههای بیامون کوچه تکرار
اما یه روزی روضهخون در بود و دیوار
روزی که بین کوچهها
اجر دعاها شد ادا
دست کبود فاطمه
آخر شد از مولا جدا
دلش همیشه،توو کربلا بود
همیشه توو خونهش روضه به پا بود
شبای جمعه به هر بهونه
به روضه خون میگفت روضه بخونه
توو مجلس درسش میگفت احکام آب و
یادش میفتاد روضۀ طفل رباب و
از کربلا رفتن میگفت با شوق و حسرت
توصیه میفرمود به آدابِ زیارت...
خوبه توو راه کربلا
بشید شبیه جدّ ما
پریشون و تشنه برید
از طرفِ پایینِ پا