لذت دنیاست در پیمودن فرسنگ ها
 خوب می فهمند این حرف مرا دلتنگ ها
 
 هیچ جا غیر از رواق تو هیچ جا
 صلح باشد بینشان آیینه ها و سنگ ها
 
 پیش تو فرقی ندارد که سیاهم یا سپید
 مهربانی تو مشهور است با یکرنگ ها
 
 پیش تو هیچ ابن هیچم ای بزرگ ابن بزرگ
 نام ها نزد تو چیزی نیست غیر از ننگ ها
 
 ناهماهنگی شیپور نقارخانه ات
 یاد داده دلبری را بر همه آهنگ ها
 
 اشک را اینجا زبانی مشترک دیدیم ما
 با تمام اختلاف لهجه ها فرهنگ ها
 
 حوض هایت نور را در چشم ما انداخته
 هر سحر خورشید در صحنت کلاه انداخته
 
 زائرت تنها قدم در این حرم نگذاشته
 لشکری از اشک را با خود به راه انداخته
 
 ما گدایان را ملالی نیست تا سلطان ما
 بار عام خویش را در بارگاه انداخته
 
 من ملک بودم ولی جایم در این فردوس بود
 عشقت آدم را چنین در اشتباه انداخته
 
 در ضریحت هر کسی چیزی بیاندازد
 ولی زائر مسکین تو هر دفعه آه انداخته
 
 گفتم از رویت بگویم نکته دانی گفت که
 یوسف حسن تو یوسف را به چاه انداخته
 
 در حریمت احتیاج باده و پیمانه نیست
 آنقدر که مست اینجا هست در میخانه نیست
 
 آنکه میبوسد در و دیوار و سنگ و چوب را
 عارفانه عشق بازی میکند دیوانه
 
 عقده هایم را فقط پیش تو خالی میکنم
 آن سری که بر ضریح توست لنگ شانه نیست
 
 با گدایان هم نشینی با فقیران هم غذا
 پادشاها سفره شاهانه ات شاهانه نیست



مطالب مرتبط