کجا بودی من زمین خورده و بازندهی بازی بودم
دست من را کرمش گفت که بالا ببرند
هر چه من بد شدم او در عوضش خوبی کرد
آری این طائفه دل را به مدارا ببرد
بندگان دیده ی پر اشک و دلی خون دارند
جان ببازند اگر در غم مولا ببرند
بود محشر سر این که سر او را ببرن
شده دعوا سر اینکه سر او را ببرند
ساربان چشم به انگشترش میدوزد