می گذریم از خویش
می گذریم از جان
می گذریم از تن
می گذریم از سر
مث حبیب
مث زهیر
شبیه حر بشیم عاقبت بخیر
رهاشو از قفس اعجاز کن
به سوی کربلا پرواز کن
ز خود گذر کن و لایق شو
قیام تازهای آغاز کن
آن کس که تورا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دوجهانش بخشید
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند؟
جانا یارا .....
از دل آن صحرا
میرسد این آوا
بانگ رحیل آید
بگذر از این دنیا
از این قفس
از این جهان
گذر کن و فقط پای او بمان
گذر کن از خودت در این راه
برس به خیمه ی ثارالله
گذر کن از عمود نفست
برس به مقصد قربانگاه
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
هر جایِ شبی، صبح، تو را منتظر است
یک بار، دری به روشنایی وا کن