یادم نمیرود، آتش به خیمه ها
یادم نمی رود، آن لحظه ها چرا
من و حدیث نگاه زینب
من و روایات روضه واری
منم که میراث کربلایم
تو از دل من خبر نداری
بقیع من گشته بیت الاحزان
که می کُشد یاد کربلایش
به یاد آن گونه های خاکی
نمانده رنگی به گونه هایش
«عالم به داغ حسینم، آگاهم از غم زینب
شد کربلای من این بار، احیای مذهب و مکتب»
هر شب روایتی، گفتم از آن غریب
در حجره های درس، پیچیده بوی سیب
بگو به شیعه که من غریبم
نخوانده مانده معارف من
چرا به دلها و خانههاتان
چراغ درسم نمانده روشن
بگو به شیعه که روضهی من
فقط بقیع و غریبیاش نیست
به جنگ جهل و فریب رفتم
بگو به شیعه که یاورم کیست
«عالم به داغ حسینم، آگاهم از غم زینب
شد کربلای من این بار، احیای مذهب و مکتب»