خود خالق شد اول عاشق حُسن و مرام تو
سپس تا گردنم انداخت زیر دِین وام تو
تواریخ جهان را گشتم و هرگز ندیدم که
کسی باشد در این عالم علی جان هم مقام تو
سمرقند و بخارا که دوتا شهرند کل عالم هستی
نمی ارزد به گرد روی نعلین غلام تو
تویی شأن نزول سوره ی انسان که در قرآن
خدا دارد سخن میگوید از شأن و مرام تو
چقدر علامه شد دیوانه ی نهج البلاغه چون
جهانی حرف خوابیده است پُشت هر کلام تو
من از شهری که در آن نام حیدر نیست بیزارم
مؤذن زاده میداند چه شیرین است نام تو
شمیم عطر چای روضه خورده بر مشام من
چنان مستم که خواهم داد جانم را به جام تو
به فتوای جنون مولا حرامم باد اگر روزی
کنم پرواز سوی جنتش از روی بام تو