قدمش ناگهان شتاب گرفت
طرفش رفت وظرف آب گرفت
آب را بر روی زمین تاریخت
درهمان لحظه قلب زهرا ریخت
روضه کوتاه نکته سربسته
حجره تاریک حجره دربسته
جگری رفته رقته سم می خورد
قصه تازه ای رقم می خورد
عرش راناله ای تکان می داد
تشنه ای روی خاک جان می داد
زهر بی تاب کردش از داخل
سوخت تا آب کردش از داخل
مثل اکبر شده ولی بهتر
ظاهرجسمش از علی بهتر
این جوان آن جوان تفاوت داشت
زخم زهروسنان تفاوت داشت
این جوان پیکرش که سالم بود
جگرش نه سرش که سالم بود
موقع دفن لااقل سرداشت
بدنش می شد از زمین برداشت
به تنش پای نیزه بازنشد
در نهایت عبا نیاز نشد
بگذرم؟نگذرم؟نمی دانم
وسط چند روضه حیرانم
تابفهمم گریزآخر را
می روم بیت های دیگر را
تشنه در آفتاب بنویسم
از زبان رباب بنویسم
آدم تشنه تار می بیند
همه جا را بخار می بیند
بدتر اینکه غبارهم باشد
یک بیابان٬سوار هم باشد
تازه حالاحساب کن دورش
چندتا نیزه دار هم باشد
در میان هجوم نامردان
خواهری بیقرارهم باشد
وببیندکه تیربالبخند
بازکرده هزارونهصدوچند...