قصد کردم رود مِی جاری کنم
از دلم آواربرداری کنم
بعد با انگور معماری کنم
جای آنکه کار تکراری کنم،
با توسل کارهایی نو کنم
چندرکعت سجده سمت تو کنم
گرچه ابروی تو محرابی کج است
این مسیر کج به ایمان مُنتَج است
دور تو گردیدنِ ما صد حج است
این عبارت صورتش چون مخرج است
نفْس تو نفْس نفیس حیدر است
خَلق و خُلق و منطقت، پیغمبر است
مُرغِ غم از ساحلِ دریات رفت
با گُلات هوش از سر باغات رفت
آینه، قربانِ سر تا پات رفت
تا که خندیدی، دل بابات رفت
نور را منشور، طِیفی میکند
با تو اربابم چه کیفی میکند
مَسلَکت، آدابِ یک فرهیخته!
صوت تو شب را به تب آمیخته
پای محرابت مُؤذن ریخته
از اذانت صد بلال آویخته
بارِ رودِ اَشهَدَت را، جو کشید
یاعلی گفتی و عالم هو کشید
نام حیدر قاب قرآنت، علی!
ما عجمهائیم سلمانت، علی!
در نجف خوردیم از نانت علی!
فاطمهوار است احسانت، علی!
قنبر خوان سِترگت بودهایم
نوکرِ مادربزرگت بودهایم
ما گداها عشق را فهمیدهایم
هر زمان خندیده ای، خندیدهایم
وصف جودت را فقط نشنیدهایم
دودِ بامِ خانهات را دیدهایم
بانی رزق گدایانی، خودت
در کَرَم یکپا حسنجانی خودت
در طلوعت گریهی شب را ببین
ماه! دورت رقص کوکب را ببین
رد شدی از کوچهها، تب را ببین
با تو ذوقِ عمهزینب را ببین
عمه تشویشش به ظاهر جمع شد
از رکاب خویش خاطرجمع شد
با تو خواهر سرفرازی می کند
حس امنِ بی نیازی می کند
گیسوانت را چه نازی میکند
روی دستت تاببازی میکند
سهم لب هایش به جز لبخند نیست
این سهساله روی پایش بند نیست
نیزه را تا اختیارش میکنی
دشمنت را تار و مارش میکنی
تیغ خود را ذوالفقارش میکنی
هر کسی آمد، شکارش میکنی
رزم حیدروارِ تو بیداد کرد
ساقی اهل حرم را شاد کرد
آب را آتش زده لبهای تو
خیمه راه افتاد، پشت پای تو
آه از اندوهِ جانفرسای تو
مُرد وقت رفتنت، بابای تو
وای اگر پیمانه خون در خُم کند
اسب تو راه حرم را گم کند
کوچه وا کردند، زهرایت کنند
خون به قلب ام لیلایت کنند
قطرهقطره، قدرِ دریایت کنند
تکّهتکه، ارباً اربایت کنند
آه! بابا دیگر آن بابا نشد
چند عضوی از تنت پیدا نشد