گرفته ای ز خدایت مدال عصمت را
رهین امت خود کرده ای شفاعت را
به شیعیان خودت داده ای صیاحت را
اساس فقه تو پایان دهد جهالت را
به سجده ات ز خداوند دلبری کردی
برای اهل تشیع پیمبری کردی
شده ست جلوه گر نور حق بیاناتت
نشسته ایم سر سفره ی روایاتت
ملائکه همه مبهوت سِرّ آیاتت
فدای سوز دل و گریه و مناجاتت
مسیر روشن تو از بهشت رد میشد
تجلیات الهی الی الابد میشد
کلام ناطق تو خطبه های مولا بود
فصاحتت چِقَدَر خوب و گرم و گیرا بود
کلاس درس تو آئینه ای ز دریا بود
همیشه آخر تدریس روضه بر پا بود
به یاد آتش و فرقِ امامِ سجادی
برای جد غریبت به هق هق افتادی
تورا اگرچه شبانه دوان دوان بردند
بدون هیچ ردایی کشان کشان بردند
مقابل نِگه اهل خاندان بردند
به زور عربده ها و به ریسمان بردند
هزار شکر که پهلو به میخ در نگرفت
کبوتری وسط آشیانه پر نگرفت
تو سال خورده ای و درد استخوان داری
ز غصه های زمانه،قدی کمان داری
به دیده های پر از اشک خود بیان داری
چقدر از همه ی بستگان نشان داری…
قد کمان تو چون عمه جانتان بوده
زبان ز غربت او قاصر از بیان بوده
عقیله را چه کسی دیده قد کمان باشد
میان جمعیتی پست و بد دهان باشد
به مجلسی برود که در آن سنان باشد
سنان به جای خودش..حرمله در آن باشد
به یاد عمه ی سادات و کوچه گردانیش
زدی به صورت خود..وای از پریشانیش
روایت است که ارباب ما چو تشنه شده
توان او ز کفش رفته و گرسنه شده
به روی خاک رها گشته و برهنه شده
شهیدِ بی کفنِ در میان صحنه شده
به قتل صبر سرش را ز تن جدا کردند
به روی پیکر پاکش برو و بیا کردند