خمار غمکدهها ساقر شب کم داشت
... شادی عشاق ضرب و دف کم داشت
نشست چهره ی دلبند عشق در قابی
برای داشتنش عرش قوس... کم داشت
تمام هست به خط زمان اجلالش
فزای کون و مکان جا برای صف کم داشت
سر کلافه از اساس گم شده بود
همیشه تیر بیان بشر هدف کم داشت
خمیره ی خرد خلق تازه شکل گرفت
شور ناقص ما خصلت شرف کم داشت
برای فخر فروشی به عالم ...
زمین در آن قلب وجودش فقط نجف کم داشت